با تو بودن

از سپیدی برف تا خنکای سحر از بلندای چهچه قناری تا تابش کرم شب تاب از همهمه جاری ابر تا سکوت بی پناه اشک از سایه سار عشق تا کهکشان خلوت هستی همه و همه آسایش با تو بودن را فریاد می زنند

Saturday, December 30, 2006

به دنیا آمدید تا حدیث وجودی شما با قدم هنر مند دیگران آشنا گردد


آن لحظه و آن روز آدم وحوا از جایی که بهشت گویند و از راهی که وسوسه نامند به جاییکه زمین بود رانده شدند

بهشت بوستانهایی داشت که از فرو دست آن جویبارها جاری بود و زمین صحرایی داشت گرم و پهناور به نام عرفات

بهشت حال و هوایی داشت که در آن نه اندوهی بود و نه بیمی اما زمین بود و بیم واندوه فراق

و چون از جوار حضرتش به پایین آمدند داستان تاریخ بشریت آغاز شد

و امروز در این گذر تاریخ، باز هم صحرای عرفات و روزی که عرفه نامند

و چه زیبا بود اگر هر روزمان را عرفه میدانستیم

در سفر حج پس از طواف خانه دوست به صحرای عرفات میروند

آنجا که آدم و حوا اولین روز زندگی زمینی خود را شروع کردند

و رسم بر این است که آنجا بنشینی و دعا بخوانی و به خدای خود فکر کنی ودر نیایش هایت او را درک کنی

پس از شناخت اوکه خوب مطلق است به سوی جایی قدم برمیداری که بد و فریب را از خود دور کنی و آنر ا با سنگ برانی

و پس از آن که عاشق حضرتش شدی ،تسلیم محض او گشته و خاطره قربانی ابراهیم را مرورمیکنی

و به طواف کعبه گاه دلهای عاشق می پردازی ،اما با دلی دیگر

اما

ای کاش من و تو در هر لحظه، آنگاه که در وادی بدیها گیر می افتیم همان صحرا را به یاد آوریم که تجلیگاه شناخت است

به او بیندیشیم که راهش مستقیم است و نافرمانیش سقوط از بهشت به زمین

از آسایش به ترس

از صفا به غربت

عاشقش شویم و بخوانیمش

و صفات بد خود را با سنگ اراده از بین بریم

و سر بندگی به آستانش بساییم و

با طواف بر گرد نور لایزال عشقش بهشتی گردیم در روی زمین

و بدانیم که آدم و حوای وجودمان دیگر به هیچ وسوسه ای زمینی نمیگردند

No comments: