با تو بودن

از سپیدی برف تا خنکای سحر از بلندای چهچه قناری تا تابش کرم شب تاب از همهمه جاری ابر تا سکوت بی پناه اشک از سایه سار عشق تا کهکشان خلوت هستی همه و همه آسایش با تو بودن را فریاد می زنند

Sunday, December 10, 2006

آسمون داره میباره


اون موقعی که آسمون برف میباره ،خیلی حرفها داره
میخواد کوهها رو نقاشی کنه و بهشون بگه که با این که دل سنگی دارید اما میتونید سفید باشید
یه جورایی میخواد بگه من فقط صحنه نمایش خورشید نیستم
گرم وطلایی
میتونم سرد باشم و نقره ای
اما فکرکنم مهمترین حرفی که میخواد بزنه اینه که
اونم از یکنواختی بدش میاد
دوست داره با شکلهای دیگه ای هم خودشو نشون بده
راه دوستی بازمین وکوه و درخت رو به شکلهای دیگه هم تجربه کنه
راستی من و تو چقدر با آسمون دوستیم
نکنه فقط وقتی بهش فکر میکردیم که میخواستیم با مداد آبی صاف و یکنواخت واسه نمره نقاشی ،اونو بکشیم
کاشکی امروز که داره میباره، سرد و نقره ای ،بهش فکر کنیم
شاید پیامی داره واسمون
بهش فکر کنیم اون یکی از آیه های بزرگ خلقت ناشناختنی است

4 comments:

Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.
Anonymous said...

کاش همه قدر داشته هامون را بدونیم و اینقدر به کمبودها فکر نکنیم کاش تغییرات طبیعت برای ما هم یک نشانه باشه که هر روز می تونه متفاوت با سایر روزها باشه و تا متونیم در لحظه زندگی کنیم البته این برای وب لاگ شما مصداق داره "هر روز بهتر از دیروز

Unknown said...

چقدر خوبه كه به روز مينويسي .اينجوري بيشتر نوشته هات رو حس ميكنيم و اينكه ميدونيم تو مناسبتهاي مختلف ، تو تغييرات مختلف و تو اتفاقات خوبه مختلف تو هستي كه بنويسي . بنويسي كه ما هم يه جوره ديگه به دنيا نگاه كنيم. موفق باشي

Anonymous said...

سلام
من از راهی نه چندان دور
تو را می خوانم ای زیبا
که با گرمای احساست
تلاطم بخشی قلبم را از این سرما
دوستتون دارم و همیشه مشتاقانه منتظر مطالب زیباتون هستم