آن لحظه و آن روز آدم وحوا از جایی که بهشت گویند و از راهی که وسوسه نامند به جاییکه زمین بود رانده شدند
بهشت بوستانهایی داشت که از فرو دست آن جویبارها جاری بود و زمین صحرایی داشت گرم و پهناور به نام عرفات
بهشت حال و هوایی داشت که در آن نه اندوهی بود و نه بیمی اما زمین بود و بیم واندوه فراق
و چون از جوار حضرتش به پایین آمدند داستان تاریخ بشریت آغاز شد
و امروز در این گذر تاریخ، باز هم صحرای عرفات و روزی که عرفه نامند
و چه زیبا بود اگر هر روزمان را عرفه میدانستیم
در سفر حج پس از طواف خانه دوست به صحرای عرفات میروند
آنجا که آدم و حوا اولین روز زندگی زمینی خود را شروع کردند
و رسم بر این است که آنجا بنشینی و دعا بخوانی و به خدای خود فکر کنی ودر نیایش هایت او را درک کنی
پس از شناخت اوکه خوب مطلق است به سوی جایی قدم برمیداری که بد و فریب را از خود دور کنی و آنر ا با سنگ برانی
و پس از آن که عاشق حضرتش شدی ،تسلیم محض او گشته و خاطره قربانی ابراهیم را مرورمیکنی
و به طواف کعبه گاه دلهای عاشق می پردازی ،اما با دلی دیگر
اما
ای کاش من و تو در هر لحظه، آنگاه که در وادی بدیها گیر می افتیم همان صحرا را به یاد آوریم که تجلیگاه شناخت است
به او بیندیشیم که راهش مستقیم است و نافرمانیش سقوط از بهشت به زمین
از آسایش به ترس
از صفا به غربت
عاشقش شویم و بخوانیمش
و صفات بد خود را با سنگ اراده از بین بریم
و سر بندگی به آستانش بساییم و
با طواف بر گرد نور لایزال عشقش بهشتی گردیم در روی زمین
و بدانیم که آدم و حوای وجودمان دیگر به هیچ وسوسه ای زمینی نمیگردند