با تو بودن

از سپیدی برف تا خنکای سحر از بلندای چهچه قناری تا تابش کرم شب تاب از همهمه جاری ابر تا سکوت بی پناه اشک از سایه سار عشق تا کهکشان خلوت هستی همه و همه آسایش با تو بودن را فریاد می زنند

Tuesday, December 12, 2006


چه زیبا بود آن لحظه که چشمان خسته و بیفروغ خود را به پهنای دریا دوختم

با صدای انبوه موجهایش دریا دریا جان گرفتم

خورشید بر گستره عریان دریا عشقبازی میکرد

پرنده پروازخودرا در آیینه دریا می نگریست

دریا صخره را در آغوش می کشید

من بودم و لحظه ای عمیقتر از درکم

چه زیبا مبهوت شکوه خلقتش بودم

1 comment:

Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.